«قبل از اینکه خمیر ور بیاد، ایده باید ور بیاد.»
روند کاری روماچیا
در روماچیا، آشپزی فقط ترکیب آرد و آب نیست. هر بشقاب، یه داستان داره.
ما به غذا مثل یه “اثر هنری خوراکی” نگاه میکنیم؛ چیزی که باید بتونه حواس پنجگانه رو قلقلک بده، یه خاطره بسازه، و مهمتر از همه، حال خوب منتقل کنه.
ما به غذا مثل یه “اثر هنری خوراکی” نگاه میکنیم؛ چیزی که باید بتونه حواس پنجگانه رو قلقلک بده، یه خاطره بسازه، و مهمتر از همه، حال خوب منتقل کنه.
مرحله اول:
الهام، نه اجرا
ما تو روماچیا با فرمول شروع نمیکنیم.
اینجا، هر غذا اول باید یه حس بسازه… بعدش میره تو قابلمه.
یعنی چی؟ یعنی ما قبل از اینکه آرد رو با آب قاطی کنیم، اول با خودمون یه گفتوگوی درونی داریم.
ما میپرسیم:
“آیا این غذا میتونه یه حس بسازه؟
یه خاطره رو زنده کنه؟
یه مهمون رو ببره به یه جای دیگه، یه حال دیگه؟”
اگه جواب این سؤال “نه” باشه، اون غذا حتی فرصت نمیکنه وارد تست بشه.
الهام تو روماچیا از یه جرقه شروع میشه.
گاهی اون جرقه، بوی نونی هست که تو کوچهی جهانآرا بلند شده.
یه وقتایی یه سفر دو روزه به شمال میشه نقطهی شروع پیتزایی که بوی چوب خیس گرفته.
یا حتی یه گفتوگوی ساده بین خواهر و برادر، میتونه سرآغاز ساخت یه طعم جدید باشه.
ما باور داریم که بهترین غذاها از دل تجربههای واقعی زندگی میان، نه فقط از کتاب آشپزی.
وقتی تو تیم توسعه غذا، کسی با شوق میگه:
“بچهها! یادته اون طعمی که مامان فقط تو جمعه صبحا درست میکرد؟”
اون لحظه دقیقاً جاییه که الهام میزنه بیرون…
و اون غذا بهجای یه آیتم منو، تبدیل میشه به یه داستانی که تو بشقاب تعریف میشه.
مرحله دوم:
طعم، ولی نه فقط برای چشیدن
برای ما غذا فقط یه نیاز نیست، یه تجربهست.
طعم، صدای بیزبانِ یه خاطرهست…
وقتی یه غذا رو تست میکنیم، دنبال یه طعم نیستیم؛ دنبال اون لحظهایم که یه لقمه میتونه تو رو ببره یه جای دیگه…
به دوران کودکی، به بوی نون داغ مادربزرگ، به اون ناهار سادهی تابستونی کنار حیاط، یا به یه سفر خاص که هنوز مزهش زیر زبونته.
ما تو روماچیا این لحظهها رو با وسواس میسازیم.
از تست اول تا سرو نهایی، هر بار یه سؤاله تو ذهنمونه:
«این غذا، یه حس جدید میسازه؟»
جلسات تست ما فقط یه دور میز نیست، یه لحظهی جادوییه.
آرد و روغن نیست که غذا رو خاص میکنه، اون گفتوگوهای بین لقمههاست.
جایی که ممکنه یه نفر لبخند بزنه، یکی دیگه ساکت بشه و فقط به یه جای دور نگاه کنه…
اگه اون حس اتفاق نیفته، ما میدونیم که غذا هنوز تموم نشده.
ما با طعم بازی نمیکنیم، باهاش گفتگو میکنیم.
یه مادهی ساده مثل ریحون یا پنیر پارمزان، وقتی با عشق و خاطره ترکیب بشه، میتونه به یه امضای روماچیا تبدیل بشه.
همهچی به اون نقطه میرسه که حس کنیم:
«آره، این اون لقمهست که باید تو منوی ما باشه.»
چیزی که تو روماچیا سرو میشه، فقط غذا نیست؛
یه حس طراحیشدهست، برای موندن تو ذهن و دل.
طعم، صدای بیزبانِ یه خاطرهست…
وقتی یه غذا رو تست میکنیم، دنبال یه طعم نیستیم؛ دنبال اون لحظهایم که یه لقمه میتونه تو رو ببره یه جای دیگه…
به دوران کودکی، به بوی نون داغ مادربزرگ، به اون ناهار سادهی تابستونی کنار حیاط، یا به یه سفر خاص که هنوز مزهش زیر زبونته.
ما تو روماچیا این لحظهها رو با وسواس میسازیم.
از تست اول تا سرو نهایی، هر بار یه سؤاله تو ذهنمونه:
«این غذا، یه حس جدید میسازه؟»
جلسات تست ما فقط یه دور میز نیست، یه لحظهی جادوییه.
آرد و روغن نیست که غذا رو خاص میکنه، اون گفتوگوهای بین لقمههاست.
جایی که ممکنه یه نفر لبخند بزنه، یکی دیگه ساکت بشه و فقط به یه جای دور نگاه کنه…
اگه اون حس اتفاق نیفته، ما میدونیم که غذا هنوز تموم نشده.
ما با طعم بازی نمیکنیم، باهاش گفتگو میکنیم.
یه مادهی ساده مثل ریحون یا پنیر پارمزان، وقتی با عشق و خاطره ترکیب بشه، میتونه به یه امضای روماچیا تبدیل بشه.
همهچی به اون نقطه میرسه که حس کنیم:
«آره، این اون لقمهست که باید تو منوی ما باشه.»
چیزی که تو روماچیا سرو میشه، فقط غذا نیست؛
یه حس طراحیشدهست، برای موندن تو ذهن و دل.
مرحله سوم:
طراحی تجربه، نه فقط چیدمان غذا
غذا آمادهست. طعمش تأیید شده. اما حالا مهمترین سؤال میمونه:
«این غذا چجوری وارد زندگی مهمون بشه؟»
تو روماچیا، سرو غذا فقط آوردن یه بشقاب به میز نیست.
ما طراحی میکنیم که چجوری اون غذا توی ذهن و قلب بشینه.
بشقاب چه شکلی باشه؟
نون قبل غذا بیاد یا بعدش؟
اول مهمون با چی روبرو بشه؟ نور؟ رایحه؟ یا لبخند؟
هر جزئیاتی که تو رستوران میبینی – از رنگ دستمالها تا موزیکی که پخش میشه – بخشی از یه داستان بزرگتره.
ما معتقدیم که غذا فقط توی دهان مزه نمیده؛ توی فضا، صدا و حتی رفتار میزبان هم مزه داره.
مثلاً اگه یه پیتزای رومن قراره بیاد سر میز،
شاید بشقابش باید تخت باشه، با یه برش بزرگ، بدون شلوغکاری
شاید قبلش یه کلمهی ایتالیایی زیر لب بگیم، شاید فقط بگیم:
«بفرما دوست عزیز، این یکی ماجراجوییه.»
ما تجربه رو مثل یه تئاتر کارگردانی میکنیم.
هر غذا یه نقش داره، هر مهمون یه بازیگر، و هر شب روماچیا یه نمایش جدیده.
اینجاست که غذا فراموش نمیشه…
چون فقط خورده نشده،
زندگی شده.
«این غذا چجوری وارد زندگی مهمون بشه؟»
تو روماچیا، سرو غذا فقط آوردن یه بشقاب به میز نیست.
ما طراحی میکنیم که چجوری اون غذا توی ذهن و قلب بشینه.
بشقاب چه شکلی باشه؟
نون قبل غذا بیاد یا بعدش؟
اول مهمون با چی روبرو بشه؟ نور؟ رایحه؟ یا لبخند؟
هر جزئیاتی که تو رستوران میبینی – از رنگ دستمالها تا موزیکی که پخش میشه – بخشی از یه داستان بزرگتره.
ما معتقدیم که غذا فقط توی دهان مزه نمیده؛ توی فضا، صدا و حتی رفتار میزبان هم مزه داره.
مثلاً اگه یه پیتزای رومن قراره بیاد سر میز،
شاید بشقابش باید تخت باشه، با یه برش بزرگ، بدون شلوغکاری
شاید قبلش یه کلمهی ایتالیایی زیر لب بگیم، شاید فقط بگیم:
«بفرما دوست عزیز، این یکی ماجراجوییه.»
ما تجربه رو مثل یه تئاتر کارگردانی میکنیم.
هر غذا یه نقش داره، هر مهمون یه بازیگر، و هر شب روماچیا یه نمایش جدیده.
اینجاست که غذا فراموش نمیشه…
چون فقط خورده نشده،
زندگی شده.
مرحله چهارم:
بازخورد، اما نه فقط برای اصلاح
تو روماچیا، کار با سرو غذا تموم نمیشه.
وقتی مهمونا رفتن، چراغا خاموش شد، و سکوت نشست روی میزها…
ما تازه میشینیم به گوش دادن.
اما گوش دادن فقط به «خوشمزه بود» یا «خوب بود» نیست.
ما دنبال اون لحظهایم که مهمون موقع برداشتن لقمهی دوم مکث کرد…
یا آخر غذا یه آه آروم کشید…
یا وقتی خداحافظی کرد، یه جملهی کوتاه گفت که تو ذهنش موند.
ما به اینا میگیم “ردپای تجربه”
ردی که غذا روی دل و ذهن آدمها میذاره.
هر شب بعد سرو، با تیم میشینیم.
نه مثل جلسهی رسمی. یه دورهمی دوستانه با چای یا یه قاچ پیتزا.
میپرسیم:
«چی خوب بود؟ چی میتونست بهتر باشه؟ کی لبخند زد؟ کی برگشت نگاه کرد؟»
اگر حتی یکی از بچهها بگه:
«مهمون میز ۷ گفت شربت ترشیش خیلی خاص بود.»
اون تبدیل میشه به یه جرقه برای ایدهی جدید.
تو روماچیا، بازخورد فقط برای رفع ایراد نیست.
بازخورد، جادوی تکرارنشدنی هر شب ماست.
چیزی که باعث میشه ما فرداش، بهتر، صمیمیتر و دقیقتر باشیم.
ما غذا نمیپزیم که فقط بگن خوب بود،
ما غذا میسازیم که مهمونا دلشون بخواد دوباره برگردن… با یه نفر دیگه.
وقتی مهمونا رفتن، چراغا خاموش شد، و سکوت نشست روی میزها…
ما تازه میشینیم به گوش دادن.
اما گوش دادن فقط به «خوشمزه بود» یا «خوب بود» نیست.
ما دنبال اون لحظهایم که مهمون موقع برداشتن لقمهی دوم مکث کرد…
یا آخر غذا یه آه آروم کشید…
یا وقتی خداحافظی کرد، یه جملهی کوتاه گفت که تو ذهنش موند.
ما به اینا میگیم “ردپای تجربه”
ردی که غذا روی دل و ذهن آدمها میذاره.
هر شب بعد سرو، با تیم میشینیم.
نه مثل جلسهی رسمی. یه دورهمی دوستانه با چای یا یه قاچ پیتزا.
میپرسیم:
«چی خوب بود؟ چی میتونست بهتر باشه؟ کی لبخند زد؟ کی برگشت نگاه کرد؟»
اگر حتی یکی از بچهها بگه:
«مهمون میز ۷ گفت شربت ترشیش خیلی خاص بود.»
اون تبدیل میشه به یه جرقه برای ایدهی جدید.
تو روماچیا، بازخورد فقط برای رفع ایراد نیست.
بازخورد، جادوی تکرارنشدنی هر شب ماست.
چیزی که باعث میشه ما فرداش، بهتر، صمیمیتر و دقیقتر باشیم.
ما غذا نمیپزیم که فقط بگن خوب بود،
ما غذا میسازیم که مهمونا دلشون بخواد دوباره برگردن… با یه نفر دیگه.









